فکر میکنم با این وضع نوشتنم دیگه به کسـی پوشیده نیست که زندگی من چه حال ِسینوسـی ای داره ... یه روز غمگین در حالی که مویرگای تو چشمم پاره شده و با سردرد فقط میخزم تو اتاق تاریک یه روز هم با انرژی و شادآب که با گپ و گفت های صبونه با مامان خآنوم شـروع میشـه ... حالا هم مادامـی که خوبم دلم گفت که هرچند کوتاه اما تو فقط بنویـس !

البتـه گاهـی اون تلخی و ناراحتـی هم که ازش حرف میزنم صرفا حاصل انکار حقیقت ـه ، اسفنـدی ـآ مخصـوصا خوب حرف من رو میفهمن ! ماهایی که هیچوقت پامون رو زمین نبوده ... ماهایی که همیشه یه فردای خیـالی برا خودمـون داشتیم ، به یه سنـی که میرسیم و اِنکار حقیقت زندگی دیگه تقریبا غیر ممکن میشه بدجـوری میخوره تو ذوقمـون ! خودم رو میگم برداشت من از دنیای امروزم هیچوقت الان اَم نبود ... اصن یه تیکه ای از یه فیلمـی بود که طرف میگفت انگار بزرگ شدن یعنـی بفهمی زندگی ای که فکر میکردی تو بزرگسـالی خواهی داشت چقدر با زندگـی امروزت فرق میکنه ...
بچـه که بودیم فیلـم هارو میدیدم توش خیانت بود اعتیاد بود کلاهبرداری بود و فکر میکردیـم این زندگـی ـآ مال ما نیست ، وقتـی تو اخبـار زلزله میاد میگیم خوب این ترکیـه بود هیچوقت این اتفاق برای تهـران نمیفته . منطقی هم هست این Coping Mechanism هست توی ذهن ما که به بقامـون کمک میکنه ، که بجنگیـم برای زندگیمـون! اما میخـوام ته تهش این رو بگـم همه اینا واقعیه و برای همسایه نیست برای من تو و اون یکـی هم اتفـاق میفته و یه روزی میبنی مثلا یکـی از جمـع خندون ما خودکشـی کرد و همه میگن چرررا ؟! واسـه همون ، واسه اینکه آدما روزانه تو جبهه هایـی میجنگن که من و تو عمـرا ازش خبر نداریـم و اینکه بدون همــــــه دارن میجنگن ! همه! 

پس اگـر من و تو اَدالت همین امـروز با این همه مشکل با اینهمـه غم هنوز روپاییم و برای فـردامون امیدواریم و داریـم تلاشمـونو میکنیم بزن قدش !!! :)))
حالا اصن یکـی به من بگه پست من چرا انقد Motivational شروع شد خخخ:)))) اومده بودم که از تولدانه ـآی تیرماهمـون بنویسم ....

فکر کنـم تو پست قبلـی گفته بودم که مدت ها بود خونه مامان بابای محسـن نرفته بودم هم مسافرت ـآی تو اردیبهشت و هم حال روحـی خودم مانـع شده بود ، ولـی بالاخره گفتـم نزدیک تولـد مامان محسن با یه کیک برم و هم عذرمو موجه کنم هم خوشـآلش کنم 31 چهـارشنبه بود که با باباش سِت کرده بودم تولد بگیریم ، میترا و مرسانا هم بودن ... اول بذار بگم که این مرد چقدر شایان تحسینه چقدر من دوستش دارم چقدر مودب و محترمه ، بابای محسن رو میگم ! بعد دوماه هم که بهش زنگ میزنم فقط انرژی مثبت داره و همش تقدیر و تشکر و حـال خوب ، کلا نه فضـولـی میکنه تو کار آدم نه کاری داره به چیزی فقط در و گوهـر از زبونش میریزه بخـدا ماهه مـآه ! صب ساعت 11 تیپ قرتی قشم شمی که تو پست قبلی توصیفش کردم رو زدم و با کمک پدرجـآن رفتـم از شیرینـی صاحبقرانیه یه کیک معمـولی (گفتم ازون میوه ایا که خودمـون طرفدارشیم شاید دوست نداشته باشن) گرفتـم و اومدم و اسنپ گرفتم سمت خونشـون ... چقدر هم گرم بود و طرف هم یه پراید معمـولی داشت که کولرش جونـی نداشت ، جوری که رسیدم یکمـی خامه اش آب شده بود دم در که رسیـدم بابا جان منتظـرم بود با کمک هم شمـع ـآرو روشن کردیم و یهـو رفت و با یه سبد گل اومد گفت اینـم از طرف تو خریدم ! آخه مررررد !!! میگم خودتون بدین دیگه میگه نه از طرف تو باشه دیگه از در رسیدیم و مـامـانشم چقد با همون کیک و گل خوشـآل شد ، خیلی کم توقعه طفلک یعنـی هی میگفت واااای اصن انتظارش رو نداشتم و واااای چه خوشـآلم کردین و فلان ... حالا انگار چیه ! ولـی کلا معلوم بود چقدر از ته دل خوشـآل شده!

دیگه براشـون پوست شیر رو گذاشته بودم تو فلش و فیلم ابلق و اینجـور چیزا بازم کلـی خوشال شدن ! آخه خودشون که دانلـود نمیکنن فقط فیلیمو دارن که خوب فیلیمـو ام همه رو نداره بعضیا فیلم نت و نماوا ان ! ایندفعه ام براشون چندتا دیگه میبرم آخه خودمم هارد اکسترنال ندارم وگرنه همه سریالارو یه جـآ میبردم براشون مدت ها کیف کنن ... از موبایلاشون ام پرسیدم همچنـان از بار پیش همه چیزشون کار میکرد و مشکلـی نداشتن . من کاری که ازم برمیـاد همیناست میرم اونجا کلا مشکل نرم افزاری  باشه براشون درست میکنم طفلکیا اهلش نیستن حتی دخترشونم نیست قبلنا محسـن بهشون میرسید دیگه میگم تا الان من هستم درست کنم. مـآمان محسن چون نمیدونست من میام کباب تابه ای گذاشته بود ، ولـی من عاشق کباب تابه ای هاشـم یجور خاص درست میکنه البته مامانم به اینا میگه کباب دیگـی ولـی خوب با کباب تابه ای ما فرق داره و خوشمزه است بعدشم برای بار سوم اَبلق رو دیدم دیگه حالم داشت بهم میخـورد :)) ... بعدشم یکم نشستیم به انتقـاد از فیلم و گپ زدیم یه کمـی تا میترا از کارش اومد و دوباره کیک آوردیم و تولد گرفتیم راستش من با اون روحیه ای که داشتم کادو نگرفته بودم برای مامان محسن دیگه ازشـون خواستم شماره کارتش رو بدن و اونـام هی میگفتن همین کیک بس بود و تولد گرفـتی کافیه ! اما در نهایت به زوووور از باباش گرفتم و از طرف خودم و محسن یه تومن ریختم . کمه اما با اوضـاع الانمـون بیشترم نمیتونم بدم . البته من همـون کیک رو دادم و محسن پول رو ! بعد ازونم با یه عالم بخور بخور و شام کباب بیرون و اینا ( که من یه نصفه خالـی بیشتر نخوردم) منو رسـوندن خونه راحیل اینا ...

اصنـآ از ذوق این بچه ها و خاله خاله گفتن و بالا پایین پریدنای نصفه شبیشون هرچـی بگم کم گفتم ... چهارشنبه شب تو شلوغـی و سروصدای این وروجکا بالاخره خوابیدیم و پنشنبه هم راحیـل اصرار کرد که تو بمـون ... منم که مشکل برگشت دارم همیشه ازونجـآ به مامان و بابا گفتم اونام بیـآن ... حالا مامانم تازه رفته بود یه کار زیبایی انجـام داده بود و صورتش رو خیلی نمیتونست تکون بده و بنده خدا یکمـی اذیت بود اما بازم گفت میایم ... این وسط راحیلم از صب داشت با من صحبت میکرد تا عصر ... یعنـی یه ریز :)) خوب من خودم از صحبت کردن خوشم میاد اما بخدا دست خودم نیست یکم که میگذره حوصلم سر میره بعدشم مثلا بحث راجع به موضوعـآت خاص رو دوست دارم اما کلا موضوعات drama رو خیلی دوست ندارم حالا چه راجع به زندگی خودم چه دیگران ... خواهر جونمم دست پختش خوشمزه است ، یعنی با اینکه پزشکه و خونه نیست و کلا غذا رو هم در طول هفته همون پرستار بچه ها میکنه اما همین مدت کمیم که آشپزی میکنه عالیه ... یعنـی انگار این خواهر من هرچـی هست من نیستم ، تو همه چییییز موفقه حتی اگر بخواد یه ورزشـی رو شروع کنه توش عالی میشه چند ماه رفت زومبا همه رقص ـآشو عالی یاد گرفته بود واقعا لیاقتشـم داره قلبش مهـربونه و تلاشگـره!
عصـرش دیگه مامان این ـآ ام رسیدن ، هی اصرار کردیم به راحیل که چیزی درست نکن و یه چیز ساده که ببریم روف گاردن ساندویچـی بخوریم که خودش گفت بندری ! خوب من سالها بود نخورده بودم میشه گفت از بچگـی ... مامانم عادت داشت عمه ام اینا که میومدن یه روزش رو سالاد الویه یا بندری درست میکرد و میرفتیم شهـربازی اِرم (مامان جان من همیشه سختگیر بود و نمیذاشت از شهربازی چیزی بخوریم گاهـی در حد سیب زمینی یا ازین کاتن کندی ـآ اونم به زور خواهرم) ... حالا بندری کلـی برامون نوستالژی بود خودش ساندویچ کرد و بردیم بالا ... روف گاردنشون از مال ما خوشگل تره ، آلاچیق داره و چمن مصنوعـی و این حرفا هوا هم خوب بود جای همه خالـی کلی چسبید بچه ها هم یه عالمه بازی کردن و جیغ زدن! ویو تهـران ام تو اون تاریکی انگار غم ـآی آدم رو کوتاه میکنه !

حالا همین برنامه رو دیروز برای بابام هم میخواستم پیاده کنم ، بابام متولد یک فروردین ـه اما شناسنامه اش 4 تیره که خوب چون تو اون شلوغیای عید خبری برای بابا نیست معمـولا همین تیرماه خودم براش میگیرم دیروز از صب که بیدار شدیم گفتم مامان جون قشنگم بیا و خانومـی کن این نون پیراشکـی رو به من یاد بده خودم بقیه اش رو میپزم و ابراهیم اینارو دعوت میکنیم و میریم روف گاردن (که البته برا ما بیشتر همون پشت بومه ) برا بابا یه تولدی میگیریم ، یک کلام گفت نه ! گفتم پس چی بپزیم چیکار کنیم ؟! جواب نهاییش هیچـی بود چون خانوم خانوما حس میکرد صورتش هنوز باد داره و دوست نداشت کسـی ببینتش ! حتـی بهش گفتم هیچـی تو یخچال نداریم بیا بریم دوتایی میوه بگیریم گفت نه صورتم حرارت میخوره ! گفتم آنلاین بگیرم گفت نه گندیده میفرستن ! یعنیا ، من واقعا از روحیه این زنای قدیمـی متنفرم ، فکر میکنن خودشـون باید سرویس طلا و بلیط سفر به جزایر کارائیب بگیرن از شوهرجـآن اما برای اون بیچاره یه صندلـی تکون نمیدن. حالا یه زنـی هم میگی درآمد نداره . مامان من درآمدش که از اجاره خونه داره از کارمندا هم بیشتره اما حاضر نیست برا شوهرش چیز گرون قیمتی بگیره نهایتش در حد لباس و اینا بوده هیچوقت گوشـی ساعت طلا نخریده برا همسرش خوب من این چیزا رو دوست ندارم همیشه میگم بله قشنگه که مرد حامی تر باشه اما حقیقت اینه زندگی مشترک 50-50 قشنگه !
خلاصه کنم مـامـان خانوم یه جوری رفت رو مخم که دیگه سگرمه هام رو کردم تو هم و شروع کردم به کار خودم ... یه کیک سیب و دارچین آنلاین از کوکی باکس گرفتم و میوه هایی که داشتیم شستم و میز گذاشتم همشم زیرپوستـی در حالی که بابا خونه بود بعدشم شمع ـآرو گذاشتم و هپی برتدی تو یو گویـآن رفتم پیش بابا ! بنده خدا میگفت تولد کیه ؟! امروز چندمه ؟! بابای قشنگم خیلی خوشال شد گل از گلش شکفت رفت لباساشو پوشید و اومد خوشگلاسیون کردیم و یه تولد خودمونی سه تایی گرفتیم با کم ترین امکانات ... پوینت مثبتش هم فقط خنده های بابام ^_^

خوب میتونم بگم مهم ترین دلیلی که من این پست رو باحال خوب شرو کردم همین بود ، وقتـی عزیزانت رو خوشال میکنی حتی خیلی کوچیک آدم خوب خوشال میشه! حتی امروز موقع رفتنی بازم تشکر کرد ... عزیزم ^__^ انرژی مثبت دیگه که امروز محسن یه ارائه داشت و به گفته خودش عااالی داد با این که این مدت خیلی هم نرسید بخونه خوب اینم خوبه !

+ بچه ها جون یه چیزی من تو صورتم اسکار و جای جوش از قدیم هست و دلم میخواد اینا از بین بره . میخوام میکرو نیدلینگ کنم صورتم رو ! کسـی هست اینکارو کرده باشه نظرش رو بگه ؟! ممنون میشم ... 

روزتون قشنگ