تا بعد چند روز گره خوردنای عجیب غریب کارام اومدم سر تب لبم بعد یه هفته بلاگم رو باز کردم دیدم نوشتی...با همین یه کلمه یه لبخند گنده اومد رو لبام بی هوا ...حس جالبی بود..نمیدونم چجوری بگمش... گفتم تا پستت داغه منم یه خودی نشون بدم^__^ خوبی؟ خوشی؟ بی صبرانه منتظر خبر خوبتم حتی!بابا پیر شدم چرا نمیای نمیگی باید لباس شب بخریم!:)) +انقده دلم برات تنگ شده...برای تو و مهلا....چقدر مسخرگی میکردیم میخندیدیما....کلا من ک از صفحه روزگار تقریبا محو شدم:دی
عه فافای گلم ازین وراااا ^-^
قربون تو برم شما هر موقع خودی نشون بدی دل منو شاد کردی ^-^