فک کنم برای بار هزارم نوشتن که دیگه دوست ندارم اینجا بنویسم دیگه یه جوری خودمو لوس کردن بنظر میاد اما خوب یه چیزی هست که حتی بعد شیش ماه برم میگردونه که نمیدونم چیه ! عادت ؟! نوستالژا ؟! چی ؟!
ولـی به هرحال من اینجام ریحانـی که داره میشه 9 ماه از مهـاجرتش میگذره ! مث برق و باد گذشت و اصلا نمیدونم چطور گذشت !

حالم چطوره ؟! نمیتونم دقیق بگم ... خداییش خودمم نمیدونم ! اما آیا افسردگی بعد از مهاجرت منو گرفت ؟! بله گرفت ... ولـی نه اینکه مستأصل بشم نه اینکه یه جا بشینم و دیگه کاری نکنم نه اینکه بگم که چی و آیندمو تیره و تار ببینم ! یه چیزی که هست اینجا تو دنیای رنگآوارنگ این چشم آبیا آینده تیره وجود نداره ... تلاش کنی میرسی و همه هم اینو میدونن ... ولـی خوب تلاش کردن و نتیجه ندیدن و هی تلاش و تلاش سخته نه ؟!

آره خلاصه ... منم کلاسمو میرم و درسامو میخونم و برای کار هم اپلای و اپلای و اپلای میکنم ! فکرشم نمیکردم به اینجا رسیده باشم و بعد از 9 ماه کار نداشته باشم ... پذیرشش برام سخته ! ولـی خوب زبان آلمانی تو استان بایرن با کلـی آدمای جنوبی و لهجه دار هروز سر و کله زدن سخته دیگه ! اونم برای منی که وجودم از اضطراب ساخته شده ! باورم نمیشه یه عده هستن هنوز تو ایران که نه همه جای دنیا از نشدن آزمونای زبانی مثل آیلتس و تافل زار میزنن !

دوستان زبان واقعا نشد نداره ، من نمیگم آلمانی سخت ترین زبانه ... اصلا میزان سختی به نسبت زبان مادری شناخته میشه . اما زبان انگلیسی یک دلیلی که بین المللی شده آسونیش هست ... اگه قراره آزمون بدید بشینید بخونید و بزنید تو گوشش، چون به مقصد مهاجرت که رسیدید وقت رو برای زبان گذاشتن یه داستان دیگه ایه در کل!

آره خلاصه از سختی های زبان که بگذریم ... دیگه تو کلاس زبانم کلی دوست پیدا کردم ، اکثرا هم روس و اوکراینی هستن، دوست مثلا صمیمیم هم مارتینا هست که ایتالیاییه، اولا خیلی دوستش داشتم اما الان بعد از گذشت چند ماه و شناخت بیشتر میتونم بگم که در کل شخصیت دوست داشتنی نداره و اصلا پخته نیست . خوبه ها ، اما نمیشه بهش گفت دوست ... ولـی خوب واقعا هم من به دوست وابسته نیستم . دیگه شخصیتم رو شناختید دیگه ! آدم اجتماعی و پارتی کنی نیستم ... با آدما سخت ارتباط میگیرم . کلا به نظرم تو زندگی آدم باید با دوست صمیمی صمیمیش ازدواج کنه و تماآآآآم ! آیا بیبیم منظورمه ؟! خیر بیبی دوست صمیمی من نیست یا حداقل دیگه نیست ... نمیخواد که باشه ، منم پذیرفتم ! اما میگم در حالت ایده آل اون مدلی خوبه ... که سلایق و علایقتون یکی باشه دوتایی عشق دنیا رو بکنید!

ولـی دوستای دیگم یکمی باحال ترن ! میخوام با یولیا (همون جولیا) یکمی بیشتر رفاقت کنم . اونم تو شهر من زندگی میکنه سالها پیش از شوهرش جدا شده و یه پسر 10 ساله داره . خیلی روحیه اش مثبته همیشه خندونه همیشه پر از تعریف و ایناست ... ! 

خونمون ... بچه ها به خونمون خیلی دلبستگی دارم ، خونمون پر عشقه پر نوره ! عاشق چهاردیواریشم ... شاید باورتون نشه بعد از 5-6 ماه اینجا زندگی کردن یکی از ترسام اینه که مجبور شیم ازینجا بریم ... خونمون خوشگله ، پنجره های بزرگ داره ، قد دیوارا بلنده .... پرده ها مخصوصا خیلی خوشگلش کردن ... جاداره ! مهمتر از همه اجاره اش ! که به نسبت جاهای دیگه واقعا مناسبه ... کاشکی میشد منو بیبی همینجا یه کار دائمی خوب پیدا کنیم و بمونیم ... واقعا خیلی خوب میشد ....
کار که داشته باشما ، خوشگل ترشم میکنم ... دلم میخواد کلـی کوزی شه ! گوشه دنج و امن خودم که کاراکترم از هر ورش بزنه بیرون ! خخخ راستی اینو بگم قبلنا یکی در میون تو کلماتم انگلیسی بود الان آلمانی هم اضافه شده ... یعنی اینا که شخصیت منو چوسی وار میپنداشتند واسه این چیزا الان دیگه فک کنم عوق میزنن :))

فردا تولد محسنه ... یه چندتا تزئینی واسه تولدش گرفتم که میخوام الان برم بزنم به در و دیوار . هرچند اون که ذوق نمیکنه اما خودم براش ذوق میکنم ، عصرم قراره برم سینما با یکی از بچه ها دفعه اولمه قراره یه فیلم دو ساعتی رو به زبان آلمانی ببینم ، پرهام یعنی واقعا امیدوارم یه چیزی بفهمم فقط :))

همینا دیگه ... من برم غیب شم تا صد سال دیگه 
شمام که منو نمیخونید ... ماچ به کله هاتون ::***