{میدونم شاید بعد ۱۰ روز کمی عجیب باشه اما دلم نیومد خاطره اولین مسافرتمون رو ثبت نکنم ، هرکی دوست نداشت میتونه اسکیپ کنه😌}
.
.
ظهر خنک تابستونی ... من و خونه ی ساکت و تیک تیک دکمه های کیبورد ، چه هارمونی خوبی 😍! هر چند که خواننده هام کم شدن و مث قبل نیست که آدم به شوق کامنتا تند تند آپ کنه🥺 ! اما خوب دل خودم زندست و وقتی که بخواد بنویسه مینویسه ...
ممم از کجا شروع کنم ؟! بهتون که از سفر کیشمون گفته بودم ، یه سفر سه روزه ی دوتایی برای خلاص شدن از روزمرگی و دل مردگی!😇 الان که نگاه میکنم خداییش هم تأثیر داشته و همین که الان حال دلم خوبه رو شاید مدیون همین مسافرتم ... چون قبل رفتن یه گلوله ی ناله بودم و غر و غر و غر 😖! 
از روز قبلش بگم ! که خانومه که از آژانس ازش تور رو گرفته بودیم بهم زنگ زد و گفت برای فردا فرودگاه رو از ساعت ۶ ظهر به اونور دارن خالی میکنن و پرواز ها یا تعجیل یا تأخیر داشتن 🤦🏻‍♀️ ! پرواز شما هم که ساعت ۱۰ شب کیش ایر بوده میفته ساعت ۱۶:۳۰ ! گفتم امکان نداره شوهر من نمیرسه آخرین ساعتش کیه ؟! گفت ۱۷:۱۵ دیگه به بدبختی با محسن هماهنگ کردم و گفتم ساعت ۲ از سرکارش بیاد که برسه باهم بریم ... خودم لوازمو جمع کردم توی چمدون نقلیم تا محسن برسه شام رو خونه ی ما بخوریم و بعدش بریم خونه اونا وسایل اون رو جمع کنیم چون دیگه فرداییش وقتی نداشت ☹️! با ذوق و البته عجله وسایلامو جمع کردم و شام خوردیم و با مامان بابا خداحافظی کردیم رفتیم خونه محسن اینا ! خواهرش و بچه اش هم خونه اشون بودن و قرار بود شب بمونن !منم کوله ام رو برده بودم و یواش یواش برا محسن لباس جمع میکردم ! محسنم هی خودشو لوس میکرد که خوابم میاد فردا بچین ! میگفتم لوازم شخصیه توئه به من چه همین الانشم دارم لطف میکنم🙄 ! مثلا اینطوری بود که میگفتم برو مسواکت رو بیار برو حوله ات رو بیار ، میاورد و میچیدم تو ساک ! مامانشم غصه میخورد که طفلک بچه اش تو چه مخمصه ای افتاده 😅:))))) هیچی نمیگفتا ولی قیافش شبیه گربه شرک مظلوم شده بود میگف حالا ریحانه جان فردا جمع میکنیم خسته است :دی، میگفتم نه همین الان جمع میکنیم خیالمون راحت میشه😎 ... دیگه ۸۰٪ اش رو بستیم و رفتیم لالا !

فرداش مامان محسن وقت دکتر داشت ، عشق دکتر رفتنه مامانش ! بیکار میشه میره دکتر 😁 بعد من خیلی خودجوش و داوطلبانه گفتم مرسانا رو بذارید پیش من برید ! آخه سختشون هم میشد واقعا نمیشد که ببرنش !ولی خوب خدای من کاشکی این بچه انقد رو مخ من نبود 🙄! اصن حرص منو در میاره دست خودشم نیست مدلشه میچسبه به آدم تو یه قدمی صحبت میکنه صداش جیغه خلاصه طفلکی اصلا به دل من نشسته و نمیشینه 🤦🏻‍♀️ ! هیچی یه دو ساعتی تحملش کردم و زوری باهاش بازی کردم تا مامانش اینا بیان ... بعد اونم دوباره رفتم سر جمع و جور کردن وسایل محسن و آرایش کردم تا محسن بیاد باهم ناهار خوردیم و با اسنپ دقیقه نود راه افتادیم ... چقدم که محسن با لف لف کردناش حرصم داد بماند ! یعنی من یه آب نتونستم بخرم از بوفه توی گیت ! همینطوری روونه شدیم ، همه ام ماسک داشتن اگر نداشتن ام اجباری بود میدادن و باید محکم میزدی طوری که من یه دقیقه تو هواپیما واسه سلفی ماسکمو دادم پایین خانومه دعوام کرد که البته خداروشکر که انقد حواسشون هست منم اشتباه کردم و حق داشت باقی عکسارو دیگه با ماسک گرفتیم😷 ! محسنم که بمیرم موقع تیک آف استرس میگیره همش باید دستشو بگیرم تا برسیم تو آسمون و همه چی اوکی شه 🛫! رفتنی یه بوئینگ MD بود ازین کوچیکا در نتیجه طولانی تر بود نسبت به برگشتمون ! ساعت حدودای هفت بود که رسیدیم جزیره و تا ون هتل رو پیدا کنیم و برسیم هم یه ۲۰ دقیقه ای طول کشید ! راستش من این دفعه قصدم هتل کوروش بود چون ویدا رو رفته بودم اما محسن به لوکیشن اش اعتراض داشت چون نسبت به اسکله تفریحی و کلا مرکز شهر یکم دورتره دیگه و اینکه نرفته بود دیگه و براش جدید بود! در نتیجه بازم مث بار پیش رفتیم ویدا😍 ! که البته تجربه زوجیش خیلی جالب تر بود ! مثلا همین که توری حموم رو باز میذاشتیم و از تو اتاق با اونی که حمومه حرف میزدیم کیف میداد😁 ! البته مزیتش هم این بود که فوق العاده تمیز و بهداشتی بودن هروز برامون ماسک میذاشتن و الکل و تموم اتاقارو هم ضد عفونی میکردن لابی و همه جا 👌🏻🌸! همه جا ماسک زدن الزامی بودن و امکان ورود به رستوران و کلا هیچ جایی رو نداشتی بدون ماسک 🤓!

دیگه در همون بدو ورود دمای بدنمون رو اندازه گرفتن و دستامون رو هم شستیم و وارد شدیم و این روال الزامی بود و برای هر بار انجام میشد که البته زیادی بود گاهی یه ساعت رفته بودیم وبرگشته بودیم و اینکه دمای بدنمون رو میگرفتن یکم مسخره بود🤨 ! دیگه همون موقع که رجیستر میکردیم گفتم محسن کاش طبقات بالا رو بهمون بدن و محسن رفت به خانومه گفت اونم گفت حتما و دنج ترین اتاق طبقه ی نهم رو بهمون داد 🥰🥺 !من از ویو و طبقه امون خوشحال بودم و محسن از رسیدن و خستگی در کردن ! دیگه همون لحظه که ما رسیدیم دم غروب بود یه فیلم از اتاقمون قبل از شلخته شدنش گرفتم و بعد تازه به خودمون رسیدیم و ولو شدیم محسن میگفت ناخودآکاه آدم حسش سکسی میشه تو این اتاقه 😈:)) راستم میگفت برا منم هتل و کلا تمیزیش همین حس رو داره ! بعله :دی بعدم حموم کردیم و حاضر شدیم بزنیم بیرون ، خیلیم گشنه امون بود ، به یاد گذشته ها که با دخترخالم میرفتیم رفتیم توتی فروتی 🥺... چقد گرون شده بود ولی همچنان همونقدر خوشمزه بود ، پاستا و سیب زمینی گرفتیم که پاستاش فوق العاده بود 👌🏻... زیر باد کولر و کنار شیشه که اسکله ازش پیدا بود کلی حرفای رمانتیک زدیم🥰 ! محسن میگفت جوش نزن حرص همه چیز رو نخور همه چی یواش یواش درست میشه❤️ ! گفتم بریم رو اسکله قدم بزنیم محسنم کیفم رو گرفت و روونه شدیم گرم بود اما نه اونقدرا ... عوضش اونقدری شرجی بود که بیبی داشت مث بستنی آب میشد ! هر چقدر من لذت میبردم اون بیچاره عذاب میکشید ! یکمی از موجا فیلم گرفتم و بعدش برگشتیم سمت هتل ... محسن میگفت کی بود میخواست دوچرخه سواری کنه😅 ؟! برو ببینم میتونی یا موتورت میسوزه؟! :دی اون شب یکمی اینور و انور فیلم نگاه کردیم و من با وجود خستگیای دیشبش زودی بیدار شدم !

از طلوع خورشید فیلم گرفتم و یکم تو خنکی اتاق نشستم دریا رو نگاه کردم 🏖و باز رفتم بغل بیبی خوابیدیم تا ۹ صبح ... خوب اولین صبی بود که میرفتیم نمیدونستیم ماسک اجباریه ! دوباره فرستادنمون بالا زدیم و اومدیم 😷! محسن که قربونش برم از جاش پا نمیشد فقط من میرفتم خوراکی بر میداشتم ! و منم مث همیشه دیگه پنکیک ... قهوه دارک ... پنیر گردو ... و کیک اگر بود 🥞☕️. محسنم معمولا املت ، سوسیس ، کورن فلیکس و شیر و شیرقهوه شیرین 🥛🍳:)) البته روز اول رو حسابی به خودمون صفا دادیم برگشتنی رسپشنیست هتل گفت کی برای عکس آتلیه اتون میاین فقط امروز وقته و فردا برای اوناییه که امروز میرسن !دیگه نمیدونم چطور شد که افتاد ۳:۳۰ ! اصلا ام تایم خوبی نبود ... دیگه ماهم بلند شدیم تاکسی گرفتیم پیش به سوی پاساژا👫 ... اول رفتیم پردیس ۱ و ۲ و من ازونجا یکم خوراکی و یه صندل برا خودم خریدم که البته یعنی محسن گرفت چون با کتونی اومده بودم و صندل نداشتم ! رنگش عسلیه ترکیبش هم خوشرنگ میشه با جین 😊 ! همونجا خریدم و پوشیدمش کلیم راه رفته بودیم اینور و اونور و گشتیم فوق العاده قیمتا بالا بود یعنی ۳ برابر بالا شهر تهران ! یعنی من یه گل سر کوچولو میخواستم واسه نیکا بخرم ۴۵ هزار تومن بود ! اصن یه وعضی ... کلا زیاد نمیخریدیم بیشتر ویندو شاپینگ بود ولی خوب خنک بود و خوراکی بود اون وسط مسطا میشد یه چیزایی خورد😋 ! البته همونجا سوغاتی برای مامانامون اسکراب بدن گرفتم و برا خودمم ماسک آبرسان ... دیگه گفتم برا اینکه یه موقع گلایه ی سوغات نکنن😎 ! موقع برگشت که رسیدیم هتل ساعت نزدیک ۲ بود تا حموم کنیم و آماده شیمم اونقدر طول کشید که اصلا به ناهار نرسیدیم و تازه که میخواستیم بریم عکس بگیریم گشنمون شده بود !

{تا این جا رو یه هفته پیش نوشت و تازه اومدم که خاطرمون رو تکمیل کنم. اولش میخواستم دیگه بعد اینهمه مدت بیخیال نوشتنش بشم اما بازم گفتم حیفه خاطرست ...}

خلاصه لباسامون رو قرطی قرطی پوشیدیم و رفتیم آتلیه هتل، خوب من قبلا تجربه اش رو داشتم و میدونستم که به بهونه عکس رایگان اینا تموم تللاششون اینه که بکنن تو پاچه آدم واسه همین از اول به خانومه گفتم من زیاد عکس نمیخوام 😎، ازین عکس های قجریشونم نمیخواستم بگیرم (بخاطر کرونا) در نتیجه رفتیم تو محوطه هتل و یکم عکس گرفتیم . از اولشم به خانومه گفتم عکسارو دوتایی بگیره چون قصدم واقعا یه عکس دونفره یادگاری بود فقط 🥰🌸! ... دیگه رفتیم عکسارو دیدیم و چنگی به دل نمیزد اونچنان! ولی خوب گفت اگه یکی رو ۱۶*۲۱ بخواین اون عکس رایگانتونم ۱۶*۲۱ میزنم جفتش ۵۰ تومن! دیگه منم دیدم مناسبه گفتم باشه ... بعدم دیگه حسابی گشنه امون بود اما به محسن گفتم نریم غذا چون دیگه شام نمیتونیم بخوریم ... بریم یه چیز سرسری بخوریم! دیگه تو گرمای ظهر راه افتادیم و هیچجا باز نبود(پاساژای نزدیک) ... تو کیش خیلی جالبه ساعت ۱-۵ظهر تقریبا همه چیز بسته است واسه همینم دوباره رفتیم توتی فروتی به سرو سیب زمینی و موهیتو😆 :)) واااای اونقدر گرممون بود که حد نداشت ... رسما داشتیم آب میشدیم ! محسنم تو این گرما گیر داده بود که یقه ات رو بپوشون ! بعد خوردنمون خواستیم بریم بستنی فروشی دم اسکله که اونم بسته بود ... دیگه بدو بدو خودمون رو رسوندیم به خنکی کولر تاکسی و همون دو قدمی که پیاده اومدیم رو با تاکسی برگشتیم ! اصلا یکی از مزیت های کیش تاکسی های خارجیشه یعنی اگر نبودن که آدم داغون میشد تو اون گرما!🥵

بعدشم که رسیدیم طبق معمول محسن رفت زیر پتو به هوای خواب عصر گاهیشو منم به دنبال کارای خودم ... میدونی ؟! آخه درسته هتله و همه میریزن و میپاشن اما من واقعا تو اتاق شلوغ پلوغ حالم گرفته میشه دوست داشتم همه چی دورم منظم و مرتب باشه🤗 ... آرایشمو پاک میکردم به پوستم میرسیدم و اگرم وقت پیدا میشد تو اینترنت یه چرخی میزدم تا آقا محسن بیدار شه :)) اون شب محسن که بیدار شد تصمیم گرفتیم بریم فود لند ... فود لند نزدیک ساحل مرجانیه ! زود رفتیم به اصرار من که دیر نرسیم! ولی خوب وقتی رسیدیم هنوز گشنمون نبود در نتیجه تو همون بازار مرجان یه ذره چرخ زدیم و پرینگلز خریدیم ! قیمتش عالی بود ۲۹ت یعنی در کل قیمت خوراکی های خارجی تو کیش عالیه ... بقیه چیزا اصلا! یعنی دو سه برابر تهرانه😳 ! سر و تهش رو که رفتیم نیم ساعتی طول کشید و بعدشم نشستیم تو فود کورت ... دلمم به شدت غذای خونگی میخواست اما میدونستم اگر خورشت بگیرم حسابی چرب و روغنی خواهد بود در نتیجه لوبیا پلو گرفتم با سالاد شیرازی که از حجمش نگم براتون راحت دونفرو سیر میکرد چقدرم که تند بود 😧 محسنم برا خودش برگر گرفته بود و تا فاصله اینکه حاضر شه دوباره غر زد به جون من که چاک سینه ات مشخصه این چه لباسیه و این حرفا🤦🏻‍♀️ ! بهش گفتم ببین عزیز من میدونی که من رو این حرفا حساسم و بدن خودمه و خودمم براش تصمیم میگیرم پس لطف کن لحظه های قشنگمون رو خراب نکن👌🏻😁 ! دیگه یکمی زیر لب غرغر کرد و منم تو همون حالت عبوسش ازش عکس گرفتم🥺 ! :))

بعدشم که غذامونو خوردیم رفتیم لب ساحل ... عاشق فضاش بودم ... البته به غیر از درجه شرجی بودنش که شبنم نشسته بود رو گوشی هامون😳 ! عکس میگرفتم و لذت میبردم ... البته تنهایی چون محسن سرش تو گوشیش بود و همچنان که داشت از گرما آب میشد احتمالا تو دلش خدا خدا هم میکرد که بریم 🙁 . بهش گفتم اگه خیلی داری زجر میکشی بریم گفتش تو که لذت میبری منم خوشالم هرکاری میگی بکنیم🥰 ... دیگه منم درخواست پیاده روی دادم ... تو خط ساحلی راه میرفتیم و موجا زیر نور میدرخشیدن انقدر این ساحل زلاله بخاطر مرجانا که کفشم معلومه حتی تو شب🌊💫 ! خلاصه که خیلی قشنگ بود ... اما خوب به یه جا که رسیدیم دیدم محسن دیگه به نفس نفس افتاده گفتم بریم ... همینجوری اتفاقی تو مسیر یه تاکسی مارو دید و سوار شدیم پیش به سوی هتل ! انقدر بهم خوش گذشته بود که گفتم لطفا فردا هم بریم😍 ! محسن گفت باشه ... دوتا قهوه درست کردم و نشستیم با یکم خوراکی های خوشمزه خوردیم و حرف زدیم و اینا ... تا بخوابیم🤗 !

فرداشم دوباره همون بساط صبونه های خوشمزه و محسن کم خور ! حالا منم اصلا ازینا نیستم که خودمو خفه کنما اما در مقایسه با روتینم یکم بیشتر از تنوع استفاده میکنم ... اصلا همین الانم که گفتم دلم تنگ شد واسه صبونه های هتل ... مخصوصا پنکیک و قهوه تلخ که ترکیب مورد علاقمه😊 ! بعد ازون قرار بود بریم دوباره بریم ساحل مرجان ها ... تاکسی گرفتیم و رفتیم ... غیر ما فقط یه دختر پسر دیگه اونجا بودن فقط همین ... زیر سایه بون نشسته بودیم و خیره بودیم به افق دریا ... با اینکه کمی گرم بود اما لذت بخش بود ولی خوب دیگه قرار قایق سواری کنسل شد چون با اون گرما نمیشد ! یکم نشستیم عکاسی کردیم (یعنی محسن ذوق عکاسیش گل کرده بود) و بازم راهی شدیم👫 ... برنگشتیم هتل چون هنوز زود بود ! رفتیم پاساژ زیتون و دیگه از خوراکی کولاک کردیم ... انواع شکلات و دمنوش و شیرینی و خلاصه خوراکی های خوشمزه😋 ! بعدشم بی مناسبت من رفتم واسه آقا محسن دو عدد لباس زیر خریدم که تا الان شده سوژه شوخیمون ! که هربار میبینمش میگم به به چه شورت قشنگییییی😆 (یعنی من براش خریدم دیگه خخخ)! پاساژ ساعت ۱ میبست ما ام بعد از گشت و گذار تصمیم گرفتیم برگردیم ناهار رو هتل بخوریم😊🍽 ! بنابراین بازم تاکسی گرفتیم و برگشتیم اتاق قشنگمون ... یه نگاه به منیو رستوران کردیم و دیدم نهههه مثلا کباب بختیاری ۱۷۰ تومن🤦🏻‍♀️ ! محسن میگفت فدای سرت هرچی میخوای بگو بیاد من که کباب لقمه میخوام گفتم خوب محسن اینجوری باشه میریم شاندیز صفدری خوب چرا تو هتل ؟! دیگه گفت پس یه رستوران الان بگو شب میریم شاندیز ! دیگه منم گفتم اگه شب قرار باشه بریم شاندیز الان دوباره نریم پلویی بخوریم ! رفتیم رستوران هشتگ 😎!

راستش یه جای پرتی بود که اصلا انتظارشو نداشتیم اما خوب دکورش خوشگل و تزئین شده بود من سالاد مخصوصشون رو گرفتم که مرغ پنیری بود با یه عالم سالاد که سه نفر رو کفاف میداد و محسنم هات داگ و سیب زمینی گرفت که اونم خودش اندازه دو نفر بود😳 ! یعنی من نمیدونم چرا حجم غذا های اونجا انقدر زیاد بود ... البته در اینکه ماهم آدمای کم غذایی هستیم شکی نیست ولی آخه هات داگ و سیب زمینی معمولا اندازه یه مشت سیب زمینی میذارن نه یه قابلمه یا دوتا تیکه بزرگ مرغ با یه عالم پنیر خیلی حجیم و سنگینه و البته بدون اغراق یه سینی کاهوی پرسس🤦🏻‍♀️ من با همون یدونشم سیر میشدم بگذریم ... غذاهامونو که خوردیم و بیرون اومدیم اصلا نمیدونستیم کجای جزیره ایم کلی راه رفتیم تا به جاده ی اصلی برسیم و تاکسی سوارمون کنه ! اونقدر گرم بود که تو تاکسی دوتا آب معدنی هایی که خریده بودیم ببریم هتل رو سر کشیدیم ... رسیدیم و سری لباسامونو کندیم و از دم نوشایی که محسن خریده بود و ذوقشون رو داشت دم کردیم😅 ! بعدشم بردمش دم پنجره و یکم بغل کردیم همو انقد طول کشید که آب جوش درست شده بود و خاموشم شده بود اما میخواستم اون لحظه هارو قشنگترشون کنم برا خودمون ! دریا و قایقا رو ازون بالا نگا میکردیم و از فوبیاها و این حرفامون میگفتیم ... من دم نوشمو با شکلات تلخ بلوبری خوردم که معرکه بود محسن خوشش نیومد و یادم نیست با کیک خورد یا چی ! اما بعدش گرفت خوابید منم رو مبل کنار پنجره نشستم و یه نگاه به دریا مینداختم یه سری هم تو نت ...🥰

که یهو دیدم عموم تو اینستاگرامش عکس پدربزرگم رو گذاشته با شعرایی که همیشه برامون میخوند ، پدربزرگ ماهم ۱۰ ساله که نیست🥺 ... میون اون همه حس خوب یهو انگار دیوار شیشه ای قلبم شکست و صدپاره شد و افتاد کف پام! نشسته بودم وزار میزدم . که چه روزایی داشتیم ... چه خاطراتی! یاد این که اگر کرمانشاه میرفتیم به صفای اونا بود، چون خونه اشون خونه ما بود ولی از وقتی رفتن ... از وقتی که مادربزرگمم فوت کرد (سال۹۴) بعدش دیگه فقط یکی دوبار سر زدم اونم کوتاه، انگار دفترچه اون شهر برام بسته شد! خاطرات خونشون مهربونیاشون ... پدربزرگ من ۸۹ سالش بود که فوت کرد اما من فقط ۱۸ سال داشتمش حتی کمتر😢 ... داشتم اشک میریختم و غصه میخوردم که چشمم خورد به محسن ! خیلی مظلوم خوابیده بود دلم سوخت ، اصن به خودم اومدم ! گفتم این هوا و این ویو و پسری که آرزوت بود کنارت خوابیده و صدای نفساشو میشنوی برا چی باید بشینی زار بزنی؟! خودمو جمع کردم و انداختم تو حموم ! دوش گرفتم و صورتمو اسکراب کردم و بخودم رسیدم ... لباس خوشگل پوشیدم و اومدم بیرون محسنم بیدار شده بود و نشستیم به صحبت کردن ! اول مردد بودیم که بریم کشتی تفریحی یا شاندیز که اجرای زنده داره ؟! کشتی فضاش چون بسته بود یکمی میترسیدم گفتم محسن تصمیم بگیره اونم گفت برا من فرقی نمیکنه اما فکر کنم بریم شاندیز ! منم شماره شاندیز صفدری رو درآوردم که رزرو کنیم ! زنگ زدم گفت ۶۰ تومن بریزید و بعدشم برامون بلیط هارو میفرسته ! اجرا از ساعت ۹ تا ۱۲ بود ... منم به محسن گفتم بریم کشتی یونانی اونجا نزدیکه به شاندیز ازونجام که سرویسش رایگانه ... که محسن گفت چه کاریه از همینجا میان دنبالمون ولی باشه که از همونجا طومار اشتباهات من شروع شد 🤦🏻‍♀️!

تا حاضر بشیم طبق معمول دیر شد و به غروب نارنجیش نرسیدیم 🌅 اما خوب هوای غروب بود و یکمی عکس گرفتیم ، اون آقاهه ام که باهاش هماهنگ کرده بودیم برامون بلیط هارو فرستاد . بهش گفتیم کی میان دنبالمون که گفت بهتون زنگ میزنن ! منتظر شدیم و یکی بهمون زنگ زد ! گفتیم کشتی یونانی هستیم گفت ما فقط تو مرکز شهر و از هتلا میایم دنبال مسافرا خودتون باید برین😐 ! دیگه با اینکه خاطرمون کمی کدر شده بود گفتیم عب نداره ! به محسن گفتم ۱۹ دقیقه راهه میخوای پیاده بریم ؟! گفت نه بابا تو پات درد میکنه میریم همینجوری ! اصلا ام به بلیط ها نگاه نکرده بودیم و تاکسی گرفتیم به سمت شاندیز صفدری ! خیلی زودم رسید ... خوب تا همونجا ۷۰ تومن پول تاکسی داده بودیم رسیدیم و دیدیم همه جا خاموشه پنجره های رستوران ام خاموشه ... گفت احتمالا تا ۹ باز میکنن و پیادمون کرد😐 ... ماهم نشستیم رو یه نیمکت کنار پیاده رو ... هوا هم افتضاح گرم شده بود و فقط یه سری دوچرخه سوار اطرافمون میچرخیدن و جاده هم خلوت خلوت بود فقط چند بار ماشین های شخصی رد میشدن ! فضای خوفناکی بود ... یه نیم ساعتی معطل شدیم و رفتیم از دربونش پرسیدیم چه خبره ؟! گفت اینجا از عید تعطیله ! گفتم مگه میشه ؟! ما بلیط داریم ! گفت نه به ما مربوط نیست ... آماده داد و بیداد بودم اما هی محسن جلومو میگرفت ! گفت آروم باش و بیا ! بلیط هارو نشونش دادم گفت فکر کنم آدرس این نیست ... دیگه زنگ زد به اونی که رزرو کرده بودیم و گفت من بلیط هارو بهتون داده بودم که پدیده شاندیزه ! آدرس هم توشه شما خودتون رفتین اونجا ! محسن میگفت حالا چیکار کنیم اینجا کسی نیست ! خیلی آروم و منطقی و مودبانه با طرف حرف میزد جوری که طرف شرمنده شد و گفت با هرچی بیاین پولشو باهاتون حساب میکنم . محسن میگفت آخه اصن بحث پول نیست اینجا تاکسی ای نیست اونم گفت میتونم به یکیشون بگم بیان دنبالت ولی نیم ساعتی طول میکشه محسنم گفت باشه باهاتون تماس میگیرم حالا ! 

دیگه منم آروم به محسن گفتم بیا اصن پیاده بریم مسیری نیست که (خودمم داشتم به خودم میخندیدم) میگفت آخه تو با این پا و کمرت چجوری بیای ؟! راستم میگفت رفته رفته تو طول مسافرت من هی این دردام بیشتر میشد و ظهرش تو هتل دیگه از کمر درد گریه ام گرفته بود ! ولی گفتم من خوبم تو بیا بریم شاید تاکسی هم پیدا شد ! دیگه راه افتادیم کنار جاده و میتونم بگم سگ پر نمیزد ! هیچکس نبود جز ما و نخل و بوته و جاده ... جفتمونم عصبی بودیم اما سعی میکردم از دل محسن در بیارم از طرفیم میترسیدم زیاد😰 ! حتی چن بار گفتم میترسم گفت نترس من هستم دیگه ! حالا انگار خودش چن نفره 😄 ۲۰ دقیقه ای راه رفتیم تا نزدیکی کشتی یونانی بالاخره یه تاکسی رد شد و پریدیم تو اونم یه ۳۵ تومنی گرفت تا پدیده ! تا رسیدیم محسن ام رفت صحبت کرد و گفت برگشتتونم رایگانه و حتی اومدنتونم میتونید حساب کنید که محسن بیخیال شد ! فضاش خیلی بزرگ بود با یه سن جلوی محوطه و البته خنک ! کلا ام سه تا غذا بیشتر نداشت که ما کباب سفارش دادیم ! محسن هی میگفت ناراحتی ؟! میگفتم نه عزیز دلم برا چی ؟! اتفاقا با این همه اشتباهات من تو همه چیز رو خیلی خوب مدیریت کردی ! اما واقعیتش این بود که با اون همه کمر درد و پادرد خسته شده بودم و دلم میخواست برم بخوابم🥱 ... چه بسا یه کنسرت سه ساعته در انتظارمون بود ! غذاهامون اومد و برنامه ام شروع شد ... انصافا ام شاد بود اما خوب خیلی باب طبع ما نبود . ۴ تا خواننده داشت با کلی آهنگای قرری ... مردمم در حال خودکشون بودن😁💃🏻🕺🏻 ! یه سریا که اومده بودن تولدشون رو برگذار کنن و فشفشه و کیک و ازین صحبتا آورده بودن ! 

ماهم اووونقدر خسته بودیم که ۱۱:۳۰ از جامون بلند شدیم پیش به سوی سرویس هتل ! حدودا ۱۰ نفر بودیم تو یه ون . اووووفففف که اونم بزن و بکوب بود و چقدر راننده باحالی داشت فقط تو هر پیچی که میداد و دستی کشیدنا با آهنگ تو ون من یبار دیگه کمرم درد میگرفت و چشمم اشک میفتاد . مسافرا میگفتن آقا تروخدا ما پیاده نمیشیم😅 ! منم خیلی عبوس و عنق برگشتم گفتم ولی آقا ما دوس داریم زودتر بریم ممنون ازتون گفت عه ؟! شما دوس ندارین با ما باشین ؟! باشه👨🏻 ... همه ام ساکت شده بودن معلوم بود دارن تو دلشون چی میگن ! حدودا سومین نفر پیادمون کرد و محسن ام میگفت الان که پیاده شدیم احتمالا اینا دارن میگن وااای چه آدمای بیحالی بودن همون بهتر که رفتن :)))😆 گفتم آره اما خب کمرم درد میکرد ترسیدم مارو بذاره آخر ! در کل خوشحال و خندان رفتیم بالا ! تو طبقه خودمون من دیگه بدو بدو میکردم و از دم آسانسور روسری و مانتو رو کم کم در آوردم و تا دم در اتاق دادم به محسن که بپرم تو دسشویی ! آخه از عصرش نرفته بودم ! بعدشم اون شب تا ساعت ۲ بیدار بودیم چیز میخوردیم و حرف میزدیم😍 ! بالاخره آخرین شبمون بود تو جزیره ... کلی ام نور پردازی کردم اتاق و رمانتیک شدیم و این حرفا !🥰😌

فرداییش نمیدونم چرا با وجود یه عالم خستگی که ساعت ۲ خوابیده بودیم ۶ و ۷ صب از خواب بیدار شدم ! اصلن ام خوابم نمیبرد ... یخورده یواش یواش جمع کردم و محسن رو بیدار کردم ، گیر داده بود که من صبونه نمیخوام و تو برو ! میدونستم که برم هیچکاری نمیکنه فقط میخوابه دوش و اینام همش فس فسکیه 😬! بعدشم چه معنی داشت من تنهایی بشینم صبونه بخورم و یه گوشه قوقو بزنم وقتی شوهر جانم بالا خوابیده ؟! اینه که به هزار زور و زحمت بردمش پایین ... دوباره بساط صبونه رو خودم از سلف آوردم و آخرین قهوه ی صبحگاهیمم اونجا خوردم ، بعدشم که تند تند رفتیم وسایل رو جمع کردیم و ساعت ۱۱:۴۵ رفتیم برای چک اوت هتل ! وسایلمون رو تحویل انبار دادیم و رفتیم تو لابی نشستیم ! منم که کمر و پام بدتر شده بود تو این جمع کردنا اصن یه وضعی ! رفتیم ببینیم تفریحی هست برای اوقاتمون رو گذروندن ؟! که از رسپشن پرسیدیم و چیزایی که گفت به دلم ننشست ! محسن میگفت بیا برو ماساژ هتل حالتم بهتر میشه که یجوری شدم ! راستش یکی از فانتزیامه ها 😍! تا حالا نرفتم ماساژ ... اما خوب ماساژ جاهایی خوبه که فضای آزاد باشه و خانوادگی بری نه تنها ! یا حداقل مث اسپاهای تو تهران که آدم با همجنساش میتونه بره ولی اونجا من خودم تنها بودم☹️ ! خلاصه به اصراراش نه گفتم و نشستیم ! 

یه پیانیست اومده بود تو لابی میزد و قطعه ها ام که تموم میشد آدما براش دست میزدن ما هم نشسته بودیم با گوشیامون بازی میکردیم و وقت کشی میکردیم که محسن گفت بیا خوب بریم یه رستورانی این اطراف اما بازم حسش نبود در نتیجه رفتیم رستوران هتل🏨 ! من که حال خوبی نداشتم انگار مدل سرما خورده بودم و گشنه هم نبودم سوپ گرفتم محسنم زرشک پلو با مرغ گرفت! اما نگم براتون از طعمش یکی از خوشمزه ترین سوپایی بود که به عمرم خوردم ! البته دفعه قبلم که اومدیم هتل ویدا زیاد از هتل غذا میگرفتیم اونموقع ام کیفیتش عالی بود محسن که چشاش چارتا شده بود میگفت یه چیزی هست که اینا قیمتاشون بالاست ! بعد از اونم دیگه کاری نمونده بود ... لحظه های آخر یکمی دلم گرفته بود که چه زمان کوتاهی بود ولی خوب چیزی که زیاده وقت برای خوشگذرونی من و محسن😊❤️ ... ایشالا بعدن بازم میترکونیم ! خلاصه ساکامون رو آوردن و سوار تاکسی شدیم و پیش به سوی خونه ... تو فرودگاه که من انقد به صندلی و دسته ها و ... الکل زدم که رسما مست شده بودم🤣 ! دستشویی داشتم اونم از نوع شدیدش ... محسن میگفت برو بیا من دستتو برات میشورم با الکلم رفتم اونقدر به شیر آب الکل زدم که داشتم خفه میشدم بعدشم اومدم محسن دستمو شست و تموم صندلیامونم ضدعفونی کردم ! برگشتمون ماهان بود ازین ایرباس های ۳۱۰ که جدیدن تقریبا ... بزرگ و خوب بود و به موقع ام پرواز کرد و به موقع ام نشست😏!

در کل با این که مسافرت هیجان انگیزی نبود اما خیلی برام دوست داشتنی و عزیز بود 😍! ایشالا که بازم برامون تکرار بشه ... جاهای مختلف موقعیتای مختلف 👩‍❤️‍💋‍👨^_^