میدونـی ؟! خیلی خوبه با این که دلت گرفته ، با این که مدت ـآست ، ماه ـآست افسردگـی وجودتو دوره کرده ، یه عشق داشته باشـی که در هر شرایطـی خوشحالت کنه ... حالتو بهت برگردونه ! یعنـی میخوام بگم خوشـی ـآی دنیا کم نیس ، مهم اینه دلت پیش کدومش گیر کنه ... همسن ـآی خودم رو که میبینم هر کـی وجودش چیزی رو جستجو میکنه ، بیش تر ، ازدواج ، کار ، ارشد گرفتن ... ولـی من نمیدونم چرا افتادم تو به لوپ که فقط خود ـه زندگـی رو میبینم ، کلـی نگاش میکنم ، که چی میخواد بشه ، انگیزم چیـه ، من با چه اسمـی میخوام از این دنیا برم ، بقیه قراره چـی از من به یادشون بمونه !

میدونـی ؟! این روزا خیلـی پوچم ، پوچ تر از پوچ ، نمیدونم چرا مث بقیه نیستم ، سفر خوشحـالم نمیکنه ، وعده وعید خوشحالم نمیکنه ، حتـی اگه یه کارخونه زیر دستم بدن بازم خوشحال نمیشم ، فقط موندم پـی علاقه ـآی جزئی خودم و داشتن بیبی ، تو خیابون و تو تاکسـی که میشینم ، زل میزنم به آدمایی که دل خوش نیستن ، مرده ی متحرکن ، اما انگار باتری درونشون هنوز فعاله ،هر روز و هروز یه چیزن ، و چقد به خودم میگم که نمیخوام جزئی از دنیای اون ـآ باشم ، اصلا شمار نخواسته ـآم خیلی وقته که از خواسته ـآم زده بالاتر ، دل خوشـی ـآمم کمتر شده اما عوض نشده ... من پیر هم بشم ، همون دختریم که رنگـی میپوشه و رژـآی مات پررنگ میزنه ! بلد نیستم وقتـی ناراحتم پیرـآهن ـآی مشکـی بپوشم و موـآمو شلخته ، طوری ببندم که از صدتا شینیون خوشگل تر باشه ، بلد نیستم مث فرشته ـای غمگین و مظلوم یه گوشه بشینم و به همه بفهمونم چقد ناراحتم ، بازم لباس رنگـی میپوشم ، بازم تو روی همه لبخند میزنم ، بازم انرژی میدم بهشون که تو هیچ جای زندگی کسـی منو کم نیاره ، چون انگار هنوز همون دل خوشـی ـآی کوچیکمو ، همون عشق همیشگیمو لایق خوشحالـی میدونم ، آدمای اطرافم گناهـی ندارن ، هر چند باعث بشه من یه سایه بیشتر نباشم تو زندگیشون . همین مرا بس که خیالشون راحت باش هر وقت به یه ر... خوشحال ، یه پایه واسه ددر و خوش گذرونی و بگو و بخند نیاز داشتن من هستم .

بیبیمم میدونم اونقدر فهیم و با ادراکه که همین الانش بدون این که چیزی بگم ، بدون تغییری تو ظاهرم فقط و فقط خودش میدونه چمه ، پس بذا منم با حداکثر توانم زورمو بذارم واسه این خنده ـآی fake انرژی بخش ، بذا اقلا یه کوچولو باورش کنه که دلش خوش بشه به من ، کسـی که خودش همه ی دلخوشـی ـه منه ... قشنگتر از این نیس که صدف به همین خنده ـآی از سر دل مردگیم میگه : چه خنده ـآی خوبی ، مث پرنسس ـآی والت دیزنی میخندی :) و منـی که ذوق کنم از همین نیکـی کوچیکی که در کسری از ثانیه به خودمون بر میگرده ... حتی ذوق میکنم از این کلمات کلیشه ای ولی امیدبخشـی که بیبی بهم میگه ، اینکه همه چی درست میشه ، به معنای کلامش خیلی فک نمیکنم اما قرار رو بر این میذارم که بشه ، چون میدونم که باید امید داشت ... هر چند که نشه !

وقتـی امید نیست ، وقتـی خوشـی و لبخندمو تو زندگیم گم کردم ، چنگ میزنم به وجود بیبی ، به حرفاش ، به عاشقانه ـآمون ، به یاد روزایـی که تو خونه وقتـی قهر میخوابیم صب تو بغلش بیدار میشم ، به مهربون ترین رویـآ ـآ و آروم ترین حالت روحیم وقت ـه بودنش ... وقت نوازش کردنش ، وقتـی میبینم تموم حرکاتمو چه بد و چه خوب ، تموم تصمیم ـآمو چه درست و چه غلط به جون ـه دلش میگیره ، بهشون احترام میذاره ، بهونه ـآی گاهـی بی منطقمو تا ته تهش فع میکنه ،  وقتـی راهیه درمونگاه ـه و ازم خنده ـآمو طلب میگیره ، وقتـی میدونم سلامتیم ، خوشالیم همه چی براش در اولویت ـه تو همه حالتـی ، میدونم که زندگی خوب رو واسه خودم معنـی کردم ! 

قلب من تمومشو حس ـه این رابطه پر کرده ، پرقدرت ترین حسی که تا به حال تجربه کردم ! بهترین موهبتـی ـه که تا حالا شناختم ، برا من بهترین موهبتیه که میتونستم داشته باشم ، بهم انرژی میده ، انرژیش آدم مرده رو زنده میکنه ، پس همچین بی راه هم نیس اگه رنگی بپوشم رنگی بخندم و رنگی رفتار کنم ، چون دلم پر شده از احساسات و vibe مثبت ، منـی که میتونم حال خودم رو خوب کنم ، حال بقیه رو هم باید بتونم ، همه ی این حرفا یه ور بود این که من انرژی بخش آدمای اطرافمم ور دیگه ، یعنی این که میگم شاید وظیفه ام و دلیل زنده بودنم همینه ، که اطرافیانمو خوشحال کنم تا جایی که بتونم و آب بشم و خامـوش ... ایده ی قشنگیه نه ؟! همیشه به این فک کردم که نمیخوام روبات دست ساز دنیای اطرافم باشم ، شاید این همون معنیه 180 درجه خلافش باشه ، شاید گاهـی حتی تظاهر ، اما در نهایت میخوام اونـی باشم که بگن پر شور زندگی بود و مرد ، پر عشق بود که مرد ، میخوام من که مردم از زیر خاک جرقه ـآی رنگی و پیکسی داست فوران کنه بیرون ، میخوام دلیل لبخند خیلـی ـا باشم تو زندگیم ، تو همون لوپـی که افتادم اینو بذارم دلیل زنده بودنم !


+ یه سال از شروع وبم تو بیان + 5 روز میگذره ^-^ اووووف چه زود گذشت ...Sigh